بهاربهار، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

بهار دختر کوچولوی خشگل من

تولد تولد خوندن بهار

بهار از روز تولد مامان جونش هر وقت که ميخواد آواز بخونه آهنگ تولد رو با صداي بچه گونه خيلي قشنگ ميخونه ديشب يعني 29 بهمن، مامان بهار از من سوال کرد اين ساعت رو براي کادو ولنتاين براي من خريدي؟ من گفتم نه کادو تولدت بود. همون موقع بهار که در حال تعويض پوشک بود شروع کرد به خوندن شعر تولد تولد و من و مامان بهار حسابي خنديديم دخترم ديگه متوجه حرف ما ميشه و مثلا ميگيم پوشک سريع به پوشکش دست ميزنه يا ميگيم دماغ سريع دماغش رو ميگيره و ... قربون دختر باهوش و بامزه و خشگلم بشم من ...
1 اسفند 1395

راه رفتن دخترم در پاساژ

براي اولين بار بعد از راه رفتن بهار، براي خريدن کاپشن سال بعدش به پاساژ شاپرک رفتيم. البته يک بار ديگه شب تولد مامان جون بهار توي رستوران، بهار راه رفت ولي اين دفعه اولي بود که بعد از راه افتادن بهار به يک مرکز خريد رفتيم. مثل دفعه هاي قبل با کالسکه رفتيم و دخترم اولش راحت خوابيده بود ولي يواش يواش شروع کرد به شيطوني و ميخواست از کالسکه بياد بيرون....توي يکي از مغازه ها مامانش گفت پاپوش ها رو پاش کنيم و يه کم راه بره ولي بعد از اينکه راه رفت و ما هم هي دنبالش دويديم، ديگه توي کالسکه ننشست و همه ش ميخواست راه بره... مجبور شديم براي خريدن يک کفش به مغازه ديگه اي بريم چون با پاپوش ها ليز ميخورد و توي اين مدت که مشغول انتخاب و خريد کفش بوديم ...
1 اسفند 1395

اولين دوري پدر و دختر

بعد از زردي و دو روز بستري شدن بهار در بيمارستان، من و دخترم هر روز همديگر رو مي ديديم. ولي بعد از حدود يک سال و سه ماه براي اولين بار بهار و مامانش چند روزي اصفهان خانه مامان جون بهار موندند و من هم با اينکه خيلي دلم راضي نمي شد تنهايي برگردم تهران ولي بخاطر کار و اينکه يه کم کارهاي عقب افتاده م رو انجام بدم برگشتم. جاي خالي بهار توي خونه و سر و صدايي که اين فرشته کوچولو توي خونه ما داشت ولي توي اين چند روز خونه سوت و کور شده بود ، باعث شد که خيلي نتونم کارهايي که داشتم رو انجام بدم. با اينکه خيلي کار داشتم که انجام بدم ولي اصلا دست و دلم به کار نمي رفت و خدا رو شکر که الان امکاناتي مثل ايمو هست و دو سه بار دختر شيطونم رو ديدمش و دلم...
1 اسفند 1395
1